مردم لرستان این روز ها با بر پا کردن خیمهها و آذینبندی هیئتها، سیاه بندی تکیهگاهها، مساجد و حسینیهها و نصب پرچمهای مشکی بر درب منازل، خود را جهت عزاداری و سوگواری سالار شهیدان و ۷۲ تن از و یاران باوفایش آماده میکنند.
مردم این دیار در این ایام با حضور در محلهای عزاداری و تشکیل مجالس نوحهسرایی و سینه زنی به گرامیداشت این روزها میپردازند.
سینهزنها و دستههای زنجیرزنی دسته دسته گردهم میآیند و با کامل شدن هیئت با تشکیل دو ستون به عزاداری میپردازند.
مردم لرستان در روزهای اول ماه محرم با پوشیدن پیراهن سیاه و یا سربند با نوشتههای یا حسین مظلوم، و . . . حال وهوای معنونی به شهرهای و مناطق زندگی خود میدهند.
مردم با تهیه خوراکی مانند برنج، روغن، آرد، شکر، گلاب و زعفران و سایر مواد لازم و پخش آن در بین عزاداران نذر خود را ادعا میکنند.
*آئین سنتی چهل منبر در خرمآباد
مراسم چهل منبر یکی از رسومات خاص و منحصر به فرد خرمآباد است.
در این مراسم که در روز تاسوعای حسینی برگزار میشود، زنان خرمآبادی به یاد اسارت حضرت زینب(س)، با پای برهنه و با نقابی بر صورت، از محله «باغ دختران» حرکت کرده و چهل شمع در خانههایی که درب آنها باز است، روشن میکنند.
به خانههایی که شمع در آنها روشن میشود، منبر گفته میشود.
*نواختن ساز چمرانه
همچنین در این ایام صدای ساز و دهل که آهنگ غم انگیز (چمریونه) مینوازد در محله و کوچههای اطراف به گوش میرسد.
سینهزنها که عزاداران اصلی هستند، دسته دسته گرد میآیند، شعرها و ابیات روزهای نخست عزاداری بیشتر از این قبیل است:
هر که دارد، عشق شاه کربلا عریان شود گر تکبر میکند از این عزا بیرون شود یا:
محرم آمد و عیشم عزا شد حسینم وارد کرب و بلا شد
ماه محرم چو پدیدار شد خون بدل احمد مختار شد
وقتی دستههای سینهزن جمع شدند، به سوی حسینیهها و مساجد شهر حرکت میکنند.
وقتی سینهزنها کاملا در محل مورد نظر استقرار یافتند، قبل از هر کاری نوحه خوان مرثیه جانسوزی میخواند و سینه زنی شروع میشود.
این بدن از کیست که سر ندارد ـ عزیز زهرا است کفن ندارد، زاده زهراست، عزیز زینب بیکس و یاور صحت ندارد.
پس از چند ساعت عزاداری بیریا و بدون تکبر و صادقانه و جانسوز کلیه سینهزنان و عزاداران به سوی مرکز شهر حرکت میکنند و این مراسم تا ظهر عاشورا ادامه دارد.
یکی از سنتهای مردم لرستان در روز هفتم محرم این است که همگی به حمام رفته و پس از اصلاح سرو صورت و نظافت کامل، لباسهای تمیز میپوشند و این روز را «تراش عباس»مینامند.
*مراسم گِل مالی در لرستان
روز بعد عدهای با جمعآوری هیزم اقدام به افروختن آتش در صبح عاشورا میکنند، تا اگر در روز عاشورا برف و باران ببارد و هوا سرد باشد، عزادارانی که درگِل میافتند (مراسم گِل مالی) از سرما اذیت نشود.
در این میان عدهای با مراجعه به محلهها و با خواندن جملاتی از خانهها تقاضای هیزم میکنند، مردم نیز با استقبال به آنان هیزم میدهند.
همچنین مردم لرستان برای روز عاشورا خاک نرم (گِل رُس) آماده میکنند و در میدانهای شهر قرار میدهند، تا خود را گل مالی کنند (گِل به عنوان نماد عزاداری و ماتم، در مراسمهای سوگواری اکثر مناطق لرستان استفاده میشود).
*طوق اشگس
پایان عزاداری و مراسم روز عاشورا با ضربالمثل طوق اشگس اعلام میشود.
طوق بر وزن سوق علامت ویژه و عمودی عزاداران ماه محرم در لرستان است، محور اصلی چوب نسبتا بلندی است، به طول هشت تا ده متر که از یک متر به بالا از چندین حلقه که مرکز آنها چوب اصلی است، تشکیل میشود.
یک پارچه از جنس مخمل دور حلقهها میبندند و در بالا و انتهای آن یک قندیل نقره قرار میدهند و اطراف آن را با نوارهای رنگی ریشهدار و آینههای کوچک زینت میدهند.
عزاداری در لرستان از عصر عاشورا به مدت سه شب با انجام مراسم شام غریبان که عزاداران یک دستار سیاه مخصوص به نام کت را به سر و گردن و شانههای خود میپیچاند، در عزا شرکت میکند وبا روشن کردن شمع برای غریبی یاران و اصحاب امام حسین(ع) به پایان میرسد.
منبع : سایت خبری قطره
کلیله و دمنه به زبان شیرین لری (1)
توجه : خواندن این پست کمی مشکله حتی برای من که لر هستم هم سخته ولی خواهشا وقت بزارید و این مطلبو بخونید ، خیلی جالبه . البته تمامی این مطلب از وبلاگ میر نوروز با کسب اجازه گرفته شده است .امیدوارم خوشتون بیاد.
بازرگانی بی که مال و منال زیاد داشت ؛ بچه زیاد هم دورش گرت که هیچ کُمشو دس وِ سی تا اسپی نمی زه بازرگان موعظه و ملامتشو کِرد و گت : رولیا کچ گریتتونه نهات گریتتونه سیچی دنبال شغلی نمی گردید تا کی باید چشتو وِدس بووه تو با . روله سی رسسن وسعادت باید وِ سه رتبه برسیت اول : مال و منال و دولت دوم : رفاه و آسایش سوم:ثوآ آخرت. وِ شرطی وِ ای سه رتبه می رسیت که زحمت بکشید و مراحل مختلفین دِ زئنئی باید طی بکید هر مَرحلین سی رسسن وسعادت دِ دس بئیت و سعادت کامل نمی رسیت . هیچکُم دِ بچو وش گوش ندن جز کُر کُچک که قافلن ون وا ره سی تجارت . دِ مین قافلش دو ورزا بی یکشو شنزبه یکشو نندبه .
دِ بین راه رسسن وِ محلی که ویل بی یعنی چلپو خره بی شنزبه لاغر بی و نا توو گیر کرد دِ ویل و هزار کلک دِ ویل درآوردنش اما دئی طاقت حرکت نآشت بازرگان گت یه نفر مامور کِنید بالا سرش بمونه تا دِ ای چراگاه بچره چاغ که بی بیارش و دنبال قافله .
مئیتار بعد از دو رو شَکَت بی ورزان ول کِرد و رت وِ دنبال قافله وِ بازرگان گت ؛ مردال بی .
شنزبه گشت و گشت و گشت تا رسس وِ مرغزاری سوز و خرم پر دِ تره و توله گل گلعذار سوزلونی بی و چشمه سار ....
وِ هر جا سیل کِرد گل گلزار بی سوز بی خرم بی چی نوبهار بی حرد و چَرد و گشت مَس و سر حال بی .
دِ نزیکی اُ مرغزار شیری وا تمام قوا وا تمام رمه و حشم ، کوهی و مالی ، پرنده و چرنده....زئنئی می کِرد که هرگز نه گو دیه بی و نه صدای غرش گو وِ گوشش رسسی.
وختی صدای غرش ورزا وِ گوشش رسس سر جا خوش حشک بی ؛ رئن(رنگ) دِ ریش پرس یه دل میگت فرار کو یه دل می گت نه آبرو خوت نُر سیل دور سر کو همه دارن سیلت می کن .
دِ مین لشکریان شاه دو چقل بین وِ نام کلیله و دمنه هر دکشو دِ تیزهوشی و زکاوت سرآمد عام و خاص اما دمنه حریصتر و غل و غش دار تر بی .
دمنه وضعیت شیرن که چنو دی گت کلیله نظرت چینه ؟ اوضاعنه چطور مئینی جریان چئینه سلطان سر جاش حشک بیه شور و نشاد دِ چهرش نمیئینم ؟
کلیله گت : تو وا ای کاریا کار نآشتو ایما دِ درگاه ای سلطان آسایش داریم لقمه ی نو وا خیال راحت موحریم و موحفتیم . ایما کسی نیسیم که حرفمو دِ درگاه سلطان شنوائی داشتووه وا حالات و روحیات شاه چکار داری دخالت دِ کار بزرگان کار هر کسی نی ؛خداوند هر کسینه سی یه کاری ساخته ؛ نَشنَفتیه که گتنه (( درودگری کار بوزینه نی))
دمنه گت چطور ؟ُ
کلیله گت : نجاری بی بوزینه ی هم داشت و چنو که دونی کار ممینه تقلیده هر کاری که نجار می کرد بوزینه هم می حواست اُ کارن تقلید بکه یه روز نجار کُتل گپی نیائی وِ جلو خوش وا دو میخ گپ آهنی و یه چکش. میخ اول که کُفت کُتل ترک ورداشت میخ دومن کفت اولین درآورد هی تکرار کرد تا کُتله بکه دو نصم کاری پیش اُما دَس د کار کشی و رت بوزینه نشس و جا نجار اما چوورشه میخ دومن هنی نکُفتی میخ اولن هم درآورد ترک کُتَل اُما وا یک دمش بستس هر دو خایه ویله بوزینه گیر کردن دِ وسط ترک داد و هوار بوزینه رسس و فلک نجار وا جیغ و دادش رسس وضعیتن که دی وا دو دس بِمی هم زه دِ کپو بوزینه اُ گُت (( نجاری کار بوزینه نی)) . دِ ای فکریا کچ حذر کو سر آسوده ی داریم خرُش نکو .
دمنه گت : فرمایشات همه دُرِس اما نزیک بیین وا ملوک فقط سی سیر کردن اشکم نی دربار محل ترفیع منزلت و نیکی کردن و دوسو و پشت پا زئیه و دشمنونه . هر که همتش کم با مثل سگه که وا سخونی سیرمووه و وا لقمه نونی راضی و خوشنود مووه ؛ شیر اگر موقع شکار خرگوش ، چشش بوحره و گورخری دس د خرگوش می کشه می ره دنبال گور .هر که وِ منزلت رفیع برسه گرجه کوتاه باز هم دِ پیشگاه عقلا و دانایان عمرش درازه چون تمام عمر ذکر اوصافش ها ری زوو.. هر که دِ گمراهی و ذلت زئنئی بکه گرچه عمر نوح داشتووه باز هم دِ پیشگاه فضلا و علما و عوام خواص وزنی ناره .
کلیله گُت شنفتم اما و عقل خوت رجوع کو هر کسی یه جاه و مقامی داره ایما دِطایفه ی نیسیم که سراغ جاه و جلال و منزلت و ترفیع بگردیم .کی وِ حرف ایما ارج می نیه .
دمنه گت :هر کس نفس والا و همت عالی داشتووه خوشِن دِ منجلاب و ذلت وِ قله ی رفیع و منزلت عالی می رسنه ....،. سی بردن بَرد گپی و نَرِ شو زحمت زیاد لازمه اما سی وِ حار وننش هیچ ؛ می تونی بی هیچ زحمتی وِ گرمه بونیش وِ زمی بنابرین سی رسسن وِ سعادت و خوشوختی زحمت زیاد لازمه اما سی خاری و ذلت هیچ زحمتی لازم نی .
کلیله گت سی رسسن وِ قله ی رفیع سعادت نخشه ت چینه چطور می حا وِ هدفت برسی .؟
دمنه گُت دِ ای موقعیت که دلهره و ترس و دودلی و تردد وتحیر دِ جما ل شیر دیاره اگر بتونم شیرن دِ ای دلهره نجات بئیم دِ قلبش رخنه می کم و جا خومن واز می کم و وا مباشرت و مصاحبت و موافقت رای هر آینه دِ نزدیکان سلطان پیشی مئیرم و وا جد و جهد وِ درجا ت رفیع می رسم اُ سنه که وِ حقِ خوم می رسم و اسم بوومن زئنه میکم .
کلیله گت اگر نظرت ینه آ رو ولی باید دونِسوی که آدم عاقل باید دِ سه چی دیری بکه اول مصاحبت وا سلطان دوم حردن زهر سی امتحو سوم گُتن راز وا زن .
دمنه گت ای برار فرمایشت دُرسه اما کسی که دِ خطر بترسه خطیر نمووه.
کلیله گت سفر و سلامت گر چه مه مخالفم .
دمنه رت وِ خدمت شیر سلام کرد شیر پرسی یه کیه یکی دِ نزیکیا گت فلونیه کُر فلانی دِ هوز فلونی.
شیر گت مرحوم بووشن خو می شنختم.
برگرفته از وبلاگ میر نوروز
شعر طنز بسیار زیبا "خر مش غلام" از آقای احمد حجتی
قسمتی از این شعر زیبا :
یه رو خر مش غلام رم کرد پالون اناخت بار کم کرد
میخ طولن کن و سد فراری بی بوغ و مهار و بار و گاری
و ...
این شعر به زبان شیرین لری است.
فرمت فایل : mp3
حجم فایل : 2.55 MB
چند اصطلاح . . .
" به لهجه مردم خوب روستای تپه مولا و اطراف "
لوبیا : باقله
عدس : نیجی
بلغور : هوروش
لپه : مقشی
پونه : پینه
سیب زمینی : سیب خاکی
کدو : کدی
هویچ : گزر
انگور : انگیر
هندوانه : شومی
خیار چنبر : خیار شنگ
خیار بوته ای : خیار سینی
تخم مرغ : ترمغ
بوته : تیلکی
چای کوهی : کلک خرگوشه
گل ختمی : گل حیرون
دوشک : نالی
پشقاب : دوری
ملاقه : کمچلیز
سینی : قوسینی
گشک ساییده : دوو
حیاط : قلا
طویله : توله
قلقلک : ختل
این چند اصطلاح با توجه به لحجه ی روستای خودم نوشته شده و امکان تفاوت با دیگر لهجه های لری وجود دارد.
منبع : یک لر اهل روستای تپه مولا با مشارکت خودم
امامزاده عسکری از نوادگان امام موسی بن جعفر
با اوج گرفتن ظلم و بیدادگری حکومت جور منصور دوانقی و جفای بسیار در حق اهل سادات (تا آنجا که برای کسیکه هر کدام از اهل سادات را به شهادت برساند جوایزی در نظر گرفته میشد)،این سید جلیل القدر از محل زندگی خود متواری شده و به سوی ایران راهی میشود،پس از طی مسیر به یکی از روستاهای اطراف محل کنونی مقبره میرسد؛کشاورزی در حال آبیاری بوده که سیّدپس از سلام از او سوال میکند که آیا نانی برای رفع گرسنگی دارد یا نه؟کشاورز در پاسخ میگوید که نان همراه ندارم اما اگر قدری صبر کنید از منزل برایتان می آورم؛شما هم از آبیاری مزرعه مواظبت نمایید تا بازگردم.
مرد کشاورز پس از مراجعت متوجه میشود که وضعیت آبیاری به هم خورده است؛او به بهانه برهم خوردن آبیاری و به امید گرفتن پاداش از دستگاه حکومتی با بیلی که به همراه داشته، به کشاورز حمله ور میشود و با پرتاب بیل به سر مبارک سیّد میزند و ایشان رامجروح میکند،سیّد از بیم جان فرار میکند و ضارب هم از ترس مردم منطقه که نسبت به اهل بیت پیامبر ارادت داشته اند دست از تعقیب برمیدارد. ایشان پس از طی مسافت تقریبی9کیلومتر از فرط خستگی و جراحت در محلی که اکنون مزرعه قُرقُلی نامیده میشود متوقف میشود که قطراتی از خون مبارک ایشان به زمین میریزد و بعدها در محل چکیده شدن خون درختی میروید که بسیار مورد توجه و احترام اهل محل میباشد تا آنجا که ایشان اعتقاد به گرفتن شفا از این درخت دارند.(خصوصا جهت اطفالی که به مرض صرع گرفتار شوند اعتقاد بر این است که پس از آویزان نمودن یکی از لباسهای کودک،مرض صرع او شفا می یابد).البته در سالهای اخیر درخت فوق (معروف به درخت اَرژَن)به علت فرسودگی بسیار و نبود برنامه جهت حفاظت و نگهداری از بین رفته است.
خلاصه اینکه سیّد پس از شهادت توسط اهالی بومی منطقه دفن میگردد.
بعد از گذشت مدتی طی چند شب متوالی سیّد به خواب یکی از اهالی روستای دره مراد(روستایی در نزدیکی محل امامزاده و روستای تپه مولا)به نام پاپی نوروز علی می آیدو میگوید که من سیّدی از اهل ساداتم که در فلان نقطه دفن شده ام و اگر چند قدم بالاتر از مزارم را حفر کنید ،به جواهراتی دست میابید که برای ساختن مقبره کفایت میکند.
پاپی نوروز علی در ابتدا بی اعتنایی میکند تا اینکه چند شب متوالی خواب او تکرار میشود .وی پس از اطمینان از صدق خواب خود اقدام به بیرون آوردن گنج و ساخت بنای امامزاده مینماید.
روایت شده که پاپی نوروز علی پس از دیدن گنج و اعتقاد وارادت فراوان به امامزاده مصمّم میشود که پس از برداشتن سنگ لَحَد چهره آقا را ببیند،که پس از برداشتن سنگ لحد بینایی خود را از دست میدهد؛البته بعد ها وی پس از التجا و گریه فراوان و توسّل به امامان معصوم و همین امامزاده واجب التعظیم ،بینایی خود را باز می یابد.
ساختمان امامزاده عسگری به قولی در زمان سلجوقیان به شکل مخروط چند وجهی ساخته میشود که ترکیب اصلی آن تا زمان حال حفظ شده است.در عصر حاضر و پس از سال1345کار تعمیر فضای داخلی بنا ،تعمیر ضریح و ساخت دیوار حیاط پیرامون گنبد فوق الذکر توسط افراد ارادتمند به اهل بیت عصمت و طهارت به سرپرستی شادروان مشهدی حشمت الله فرزند مرحوم فضل اله(پدر بزرگ نویسنده مطلب) و آقای علی موسوی تپّه مولایی صورت گرفته است.
شایان ذکر است در حال حاضر دیوار حیاط بنا به صورت مستطیل در ابعاد14*10متر میباشد که در خارج دارای 17 پایه آجری میباشد که دارای3ورودی در جهات شرق،شمال و غرب است.
ساختمان اصلی مقبره به شکل مستطیل در ابعاد7*4متر است که پس از ورود از سمت شمال به داخل توسّط یک تالار به ضریح ختم میشود.
فضای گنبد خانه به صورت9ضلعی و رنگ خارجی آن سبز میباشد.
این بنا در تاریخ10/11/1383در فهرست آثار ملّی با شماره11259و کد اثر 21886به ثبت رسیده است.
تاریخ احداث بنای اصلی زیارتگاه مربوط به قرن هشتم هجری قمری(یعنی حدود700سال پیش) میرسد.
در سالهای اخیر پس از تعیین دهیار برای روستای تپه مولا و واگذاری تولیت امامزاده عسکری به دهیار(آقای مهندس عبدالرضا توشمالی)امور مربوط به تعمیر و نگهداری امامزاده رونق مناسبی گرفته است.
شایان ذکر است که اطلاعات نقل شده فوق ،استناد تاریخی نداشته و بنا به اظهارات آقای حبیب الله مظاهری و چند تن دیگر از اهالی قدیمی منطقه و همچنین طبق اطلاعات مندرج در سایت سازمان میراث فرهنگی جمع آوری شده است.
منبع سایت روستای تپه مولا
ﻭ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ. . .
ﺧﺪﺍ ﺧﺮ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﺩ، ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﺎﺑﺶ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﺷﺐ ﺳﺮ ﻣﯽﺭﺳﺪ. ﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺗﻮ ﺑﺎﺭﯼ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﺗﻮ ﻋﻠﻒ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻋﻘﻞ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﻳﮏ ﺧﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ.
ﺧﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﻣﻦ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﺮ ﺑﺎﺷﻢ، ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯼ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻣﻦ ﻋﻤﺮﯼ ﻃﻮﻟﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ. ﭘﺲ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺧﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩ...
ﺧﺪﺍ ﺳﮓ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﺗﺮﻳﻦ ﻳﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ. ﺗﻮ ﻏﺬﺍﻳﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ. ﺗﻮ ﻳﮏ ﺳﮓ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ.
ﺳﮓ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﻤﺮﯼ ﻃﻮﻟﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ. ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻦ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺳﮓ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ...
ﺧﺪﺍ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺳﻮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﻮ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ. ﻭ ﻳﮏ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮﯼ ﻃﻮﻟﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﻢ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩ.
.
.
.
ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ. ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻄﺢ ﮐﺮﻩ ﺯﻣﻴﻦ. ﺗﻮ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻫﻮﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺳﺮﻭﺭﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﯼ ﻭ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺴﻠﻂ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ. ﻭ ﺗﻮ ﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ. ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺳﺮﻭﺭﻡ! ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ، ﺍﻣﺎ ﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻣﺪﺕ ﮐﻤﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﺳﯽ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺮ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ، ﺁﻥ ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﮓ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩ...
.
.
ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ…!!!
ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﻣﺜﻞ ﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﺧﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﻭ ﻣﺜﻞ ﺧﺮ ﺑﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﺩ…!!!
ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ، ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻣﺜﻞ ﺳﮓ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﯽ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ...!!!
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﻴﺮ ﺷﺪ، ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻣﺜﻞ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺮﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﻧﻮﻩ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﮐﻨﺪ...!!!
.
.
.
ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ!!!